چیزی بود سست. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تباه شده و از کارافتاده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سست و از کار شده. (از فرهنگ اوبهی). تباه و ضایع و چیزی تباه شده و از کار افتاده و سست. (ناظم الاطباء). ضایعو تباه و از کار افتاده. (فرهنگ نظام) : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست و تباهست و تن تباه و تبست. آغاجی (از لغت فرس اسدی). رجوع به تباه و تبست شود، زشت صورت را نیز گفته اند. (برهان). زشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء)
چیزی بود سست. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تباه شده و از کارافتاده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سست و از کار شده. (از فرهنگ اوبهی). تباه و ضایع و چیزی تباه شده و از کار افتاده و سست. (ناظم الاطباء). ضایعو تباه و از کار افتاده. (فرهنگ نظام) : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست و تباهست و تن تباه و تبست. آغاجی (از لغت فرس اسدی). رجوع به تباه و تبست شود، زشت صورت را نیز گفته اند. (برهان). زشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء)
آیین و ملت و مذهب سست وضعیف را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملت ضعیف و سست. (ناظم الاطباء). هدایت آرد: اصل این لغت تبهست بوده مخفف شده: اگر نه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و تبست. سوزنی. (انجمن آرا) (آنندراج). برهان و مقلدانش معانی مذهب و ضعیف را هم برای این لفظبا کسر ثانی نوشتند چون ضبط برهان بهیچ وجه قابل اعتبار نیست حذف نمودم. (فرهنگ نظام)
آیین و ملت و مذهب سست وضعیف را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملت ضعیف و سست. (ناظم الاطباء). هدایت آرد: اصل این لغت تبهست بوده مخفف شده: اگر نه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و تبست. سوزنی. (انجمن آرا) (آنندراج). برهان و مقلدانش معانی مذهب و ضعیف را هم برای این لفظبا کسر ثانی نوشتند چون ضبط برهان بهیچ وجه قابل اعتبار نیست حذف نمودم. (فرهنگ نظام)
قصبه ای است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، کنار راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. دارای 2500 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات، عسل و گردو. ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
قصبه ای است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان، کنار راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز. دارای 2500 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات، عسل و گردو. ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
صدمۀ سخت. (غیاث اللغات). - سر سخت خوردن، صدمۀ سخت خوردن. (آنندراج). صدمه و آسیب بزرگ رسیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 235) : عدو از کفت گرز یک لخت خورد ز سرسختی آخر سر سخت خورد. محمدسعید اشرف (از آنندراج). آن از این کوچه برد سر بسلامت بیرون که سر سخت ز هر سنگ تواند خوردن. صائب (از آنندراج)
صدمۀ سخت. (غیاث اللغات). - سر سخت خوردن، صدمۀ سخت خوردن. (آنندراج). صدمه و آسیب بزرگ رسیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 235) : عدو از کفت گرز یک لخت خورد ز سرسختی آخر سر سخت خورد. محمدسعید اشرف (از آنندراج). آن از این کوچه برد سر بسلامت بیرون که سر سخت ز هر سنگ تواند خوردن. صائب (از آنندراج)
نافض. تب لرزه. (بحر الجواهر). تبی که از بسیار لرزۀ آن تبدار نتواند خویشتن را از لرزه نگاه دارد. (قانون کتاب چهارم حمیات) (: سکیینج) نافض را که بپارسی تب سرد یا لرزه گویند زایل کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ایشان ز رشک، در تب سرد آنگهی مرا کردند پوستین و نکردم عتابشان. _ (l50k) _ خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 335). رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
نافض. تب لرزه. (بحر الجواهر). تبی که از بسیار لرزۀ آن تبدار نتواند خویشتن را از لرزه نگاه دارد. (قانون کتاب چهارم حمیات) (: سکیینج) نافض را که بپارسی تب سرد یا لرزه گویند زایل کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ایشان ز رشک، در تب سرد آنگهی مرا کردند پوستین و نکردم عتابشان. _ (l50k) _ خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 335). رجوع به تب و حمی و دیگر ترکیب های این دو شود
تبی که از احتراق اخلاط عارض شود و آن البته موجب هذیان و اختلال حواس باشد. (آنندراج) : در ختم دعا گوش مسیحا چو طبیب است سنجر ز تب سوخته چند این همه هذیان ؟ سنجر کاشی (از آنندراج)
تبی که از احتراق اخلاط عارض شود و آن البته موجب هذیان و اختلال حواس باشد. (آنندراج) : در ختم دعا گوش مسیحا چو طبیب است سنجر ز تب سوخته چند این همه هذیان ؟ سنجر کاشی (از آنندراج)